خاله ام چند سالی از مادرم بزرگ تر بود. از شوهرش جدا شده بود. چند بچّه اش همگی در شیرخوارگی مُرده بودند و او مانده بود تنها. با آن که از نظر مالی هیچ مشکلی نداشت و در نوع خود متمکّن به شمار می رفت، از جهات دیگر ناشاد و سرگردان بود. تنهایی و بی فرزندی برای یک زن، مشکلی بزرگ بود و او گاهی در قم نزد برادرش زندگی می کرد، گاهی در کبوده. نمی دانست در کجا ریشه بدواند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
متمکّن |
توانگر، ثروتمند، دارای امکانات |
کبوده |
نام روستایی |
ریشه بدواند |
بماند، اقامت کند |
قلمرو ادبی:
شیرخوارگی ß کنایه از کودکی
ریشه دواندن ß کنایه از اقامت کردن
خاله ریشه بدواند ß استعارۀ مکنیه
مفهوم:
آوارگی و اندوه در عین ثروتمندی
حفظ آبرو و تنهایی
با این حال، او نیز مانند مادرم توکّلی داشت که به او مقاومت و استحکام اراده می بخشید. از بحران های عصبی، که امروز رایج است و تحفۀ برخورد فرهنگ شرق با غرب است، در آن زمان خبری نبود. هر عصب و فکر به منبع بی شائبۀ ایمان وصل بود که خوب و بد را به عنوان مشیت الهی می پذیرفت. به این زندگیِ گذرا آن قدرها دل نمی بست که پیشامد ناگوار را فاجعه ای بینگارد و در نظرش اگر یک روی زندگی زشت می شد، روی دیگری بود که بشود به آن پناه برد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
توکّل |
تکیه و اعتماد به خدا |
تحفه |
ارمغان، هدیه |
مشیّت |
اراده، خواست |
ناگوار |
ناخوشایند، تلخ |
بینگارد |
تصور کند، خیال کند |
||
بحران |
آشفتگی، تغییر حالت ناگهانی |
||
فاجعه |
بلای سخت، حادثۀ ناگوار |
||
شائبه |
به شک اندازنده دربارۀ وجود چیزی، و به مجاز، عیب و بدی یا نقص در چیزی |
||
بی شائبه |
بدون آلودگی و با خلوص و صداقت، پاک، خالص |
مقاومت و استحکام ß رابطۀ ترادف
قلمرو ادبی:
هر عصب و فکر به منبع بی شائبۀ ایمان وصل بود ß کنایه از عمیق بودن ایمان
دلبستن ß کنایه از علاقه مندی و وابستگی
روی زندگی ß اضافۀ استعاری و تشخیص
زشت شدن روی زندگی ß کنایه از ناخوشایند بودن زندگی
بحران مانند تحفه ß تشبیه
منبع ایمان ß اضافۀ تشبیهی
شرق ß مجاز از کشورهای جهان سوم
غرب ß مجاز از کشورهای اروپایی
عصب ß مجاز از اندیشه و روان
خوب و بد ß تضاد
شرق و غرب ß تضاد
مفهوم:
انتقاد از جهان مدرن
تقدیرگرایی (جبر)
خیراندیشی و نیکبینی در زندگی
ایمان کامل به خداوند داشتن
دل نبستن به دنیا و مادیات
گذرا بودن بدی
بدی همراه با خوبی است
بنابراین خاله ام با همه تمکّنی که داشت، به زندگی درویشانه ای قناعت کرده بود، نه از بُخل بلکه از آن جهت که به بیشتر از آن احتیاج نداشت. در خانۀ مشترکی که خانوادۀ دیگری هم در آن زندگی می کردند، یک اتاق داشت. خانۀ کهنسالی بود و بر سر هم نکبت بار، عاری از هرگونه امکان آسایش. در همان یک اتاق زندگی خود را متمرکز کرده بود.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
تمکّن |
توانگری، ثروت |
بُخل |
خساست |
عاری |
فاقد، بدونِ |
||
نکبت بار |
شوم و ایجادکنندۀ بدبختی و خواری |
قلمرو ادبی:
کهنسال بودن خانه ß تشخیص و استعاره
درویشانه و قناعت ß تناسب
خانه و خانواده و زندگی ß تناسب
تمکّن و قناعت ß تضاد
مفهوم:
فقر اختیاری
آزادگی و قناعت
نفی طمع
استغنا
گوشه نشینی
برای این خاله، من به منزلۀ فرزند بودم. گاه به گاه به دیدارش می رفتم و کنار پنجره می نشستیم و او برای من قصّه می گفت. بر خلاف مادرم که خشک و کم سخن بود و از دایرۀ مسائل روزمرّه و «مذهبیات» خارج نمی شد، وی از مباحث مختلف حرف می زد؛ از تاریخ، حدیث، گذشته ها و همچنین شعر؛ حتّی از آخرت و عوارض مرگ سخن می گفت، گفتارش با مقداری ظرافت و نَقل و داستان همراه بود.
برای من قصّه های شیرینی می گفت که او و مادرم، هر دو، آن ها را از مادربزرگشان به یاد داشتند. از این مادربزرگ (مادر پدر) زیاد حرف می زدند که عمر درازی کرده و سخنان جذّابی گفته بود. به او می گفتند: «مادر جون». ورد زبانشان بود: «مادرجون این طور گفت، مادرجون آن طور گفت.»
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
به منزلۀ |
مانندِ، در حکمِ |
مذهبیات |
موضوعات مذهبی |
ظرافت |
زیرکی، مهارت، زیبایی |
نَقل |
روایت کردن، بیان |
جذّاب |
گیرا |
ورد |
دعا، ذکر |
عوارض |
جمعِ عارضه، حوادث، پیشامدها |
هردو ß نقش تَبَعی بدل
قصّه و داستان ß رابطه ترادف
تاریخ و گذشته ß رابطۀ ترادف
قلمرو ادبی:
خشک بودن ß کنایه از جدّی بودن
قصّه های شیرین ß حس آمیزی
ورد زبان بودن ß کنایه از دائماً از چیزی حرف زدن
آخرت و مرگ ß مراعات نظیر
قصّه و نَقل و داستان ß مراعات نظیر
دایرۀ مسائل ß اضافۀ تشبیهی
مادر جون ß آرایۀ تکرار
مفهوم:
شیرین سخنی و زیباگویی
توجّه به آخرت
به یادگار ماندن سخن بزرگ ترها
نخستین بار از زبان خاله و گاهی هم مادرم بود که بعضی از قصّه های بسیار اصیل ایرانی را شنیدم و به عالم افسانه ها - که آن همه پررنگ و نگار و آن همه پرّان و نرم است - راه پیدا کردم. علاوه بر آن، خاله ام با ذوق لطیفی که داشت، مرا نخستین بار از طریق سعدی با شعر شاهکار آشنا نمود. او سواد چندانی نداشت؛ حتّی مانند چند زن دیگر در ده، خواندن را می دانست و نوشتن را نمی دانست. ولی درجۀ فهم ادبیاش خیلی بیشتر بود؛ یعنی، علاوه بر قرآن و مفاتیح الجنان، فقط «یک کتابی» از این حد بود. او نیز مانند دایی ام موجود کلّیات سعدی را داشت. این سعدی همدم و شوهر و غم گسار او بود. من و او اگر زمستان بود، زیر کرسی و اگر فصول ملایم بود، همان گونه روی قالیچه می نشستیم، به رختخوابی که پشت سرمان جمع شده بود و حکم پشتی داشت، تکیه می دادیم و سعدی می خواندیم؛ گلستان، بوستان، گاهی قصاید.
هنوز فهم من برای دریافت لطایف غزل کافی نبود و خاله ام نیز که طرفدار شعرهای اندرزی و تمثیلی بود، به آن علاقۀ چندانی نشان نمی داد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
اصیل |
با اصالت، نژاده |
پرّان |
پرنده |
غم گسار |
غم خوار |
||
شعر تمثیلی |
شعر نمادین و آمیخته به مَثَل و داستان |
||
لطایف |
جمعِ لطیفه، نکته های دقیق و ظریف، دقائق؛ سخنان نرم و دلپذیر |
قلمرو ادبی:
عالَم افسانه ها ß اضافۀ تشبیهی
قصه های پررنگ و نگار و پرّان و نرم ß کنایه از خیال انگیز بودن
سعدی ß مجاز از آثار سعدی
سعدی مانند همدم و شوهر و غم گسار ß تشبیه
آثار سعدی شوهر کسی باشند ß تشخیص و استعاره
افسانه های پررنگ و نگار ß کنایه از زیبا
افسانه های پرّان ß تشخیص و استعاره
افسانه های نرم ß حس آمیزی
ذوق لطیف ß حس آمیزی
موجود یک کتابی ß کنایه از کسی که فقط یک کتاب می خواند
مفهوم:
گوشه گیری و عزلت
رهایی از مدرسه و علوم ظاهری
سعدی که انعطاف جادوگرانه ای دارد، آن قدر خود را خم می کرد که به حدّ فهم ناچیز کودکانۀ من برسد. این شیخِ همیشه شاب، پیرترین و جوان ترین شاعر زبان فارسی، معلّم اوّل که هم هیبت یک آموزگار را دارد و هم مِهر یک پرستار، چشم عقاب و لطافت کبوتر، هیچ حُفره ای از حفره های زندگی ایرانی نیست که از جانب او شناخته نباشد ... . به هر حال، این همدم کودک و دستگیر پیر، از هفتصد سال پیش به این سو، مانند هوا در فضای فکری فارسی زبان ها جریان داشته است.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
جادوگرانه |
سحرآمیز |
شیخ |
پیر، بزرگ |
شاب |
بُرنا، جوان |
هیبت |
شکوه، عظمت |
حُفره |
سوراخ، گودال |
||
انعطاف |
نرمش، آمادگی برای سازگاری با دیگران، محیط و شرایط آن |
قلمرو ادبی:
سعدی ß مجاز از شعر سعدی
سعدی خود را خم می کرد ß کنایه از قابل فهم بودن کلام
سخن سعدی مانند هو ß :تشبیه
شیخ همیشه شاب ß کنایه از سعدی و متناقض نما (پارادوکس(
پیرترین و جوان ترین شاعر زبان فارسی ß کنایه از سعدی و متناقض نما (پارادوکس(
چشم عقاب داشتن ß کنایه از تیزبینی و دقّت
لطافت کبوتر داشتن ß کنایه از نرم و روان بودن
شیخ و شاب ß تضاد
پیر و جوان ß تضاد
کودک و پیر ß تضاد
عقاب و کبوتر ß تضاد
داشتن هیبت آموزگار و مِهر پرستار ß متناقض نما (پارادوکس)
حفره های زندگی ß اضافۀ استعاری
مفهوم:
انعطاف پذیری
قابل فهم بودن سخن برای همگان
من در آن اتاق کوچک و تاریک با او آشنا شدم؛ نظیر همان حجره هایی که خود سعدی در آن ها نشسته و شعرهایش را گفته بود. خاله ام می خواند و در حدّ ادراک خود معنی می کرد، قصّه ها را ساده می نمود. این تنها، خصوصیت سعدی است که سخنش به سخن همه شبیه باشد و به هیچ کس شبیه نباشد. در زبان فارسی، احدی نتوانسته است مانند او حرف بزند و در عین حال، نظیر حرف زدن او را هر روز در هر کوچه و بازار می شنویم.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
حجره |
اتاق، خانه |
نظیر |
مانند، مثل |
ادراک |
فهم |
احدی |
هیچ کس |
او |
منظور سعدی و شعر سعدی |
قلمرو ادبی:
سخنش به سخن همه شبیه باشد و به هیچ کس شبیه نباشد ß متناقض نما (پارادوکس)
احدی نتوانسته مانند او حرف بزند و در عین حال، نظیر حرف زدن او را هر روز در هر کوچه و بازار می شنویم ß متناقض نما (پارادوکس)
هیچ کس ß مجاز از سخن هیچ کس
مفهوم:
درک محدود
داشتن حالات و خصوصیات متناقض در یک زمان
سهل و ممتنع بودن کلام سعدی
آن کلّیات سعدی که خاله ام داشت، شامل تصویرهایی هم بود؛ چاپ سنگی با تصویرهای ناشیانه ولی گویا و زنده، و من چون این حکایت ها را می شنیدم و می خواندم و عکس ها را می دیدم، لبریز می شدم. سراچۀ ذهنم آماس می کرد. بیشتر بر فَوران تخیّل راه می رفتم تا بر روی دو پا. پس از خواندن سعدی، وقتی از خانۀ خاله ام ، به خانۀ خودمان باز می گشتم، قوز می کردم و از فرط هیجان «لُکّه» می دویدم. کسانی که توی کوچه مرا این گونه می دیدند، شاید کمی «خُل» می پنداشتند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
سراچه |
خانۀ کوچک |
آماس |
وَرَم، تورّم |
فرط |
بسیاری |
||
آماس کردن |
گنجایش پیدا کردن، متورّم شدن |
||
فوران |
جوشیدن یا جهیدن آب از چشمه |
||
قوز می کردم |
به شدّت پشتم را خم می کردم |
||
لُکّه دویدن |
حرکتی میان راه رفتن و دویدن |
قلمرو ادبی:
سراچۀ ذهنم آماس می کرد ß کنایه از این که معلوماتم زیاد می شد
سراچۀ ذهن ß اضافۀ تشبیهی
فوران تخیّل ß اضافۀ استعاری
قوز کردن و لُکّه دویدن ß کنایه از عدم تعادل
گویا و زنده بودن تصاویر ß تشخیص و استعاره
سعدی ß مجاز از شعر سعدی
مفهوم:
تأثیرگذاری سخن سعدی
خاله ام نیز خوشوقت بود که من نسبت به کلام سعدی علاقه نشان می دادم؛ بنابراین با حوصله مرا همراهی می کرد. هر دو چنان بودیم که گویی در پالیز سعدی می چریدیم؛ از بوته ای به بوته ای و از شاخی به شاخی. معنی کلماتی را که نمی فهمیدیم، از آن ها می گذشتیم. نه کتاب لغتی داشتیم و نه کسی بود که از او بتوانیم بپرسیم. خوشبختانه دامنۀ کلام و معنی به قدر کافی وسعت داشت که ندانستن مقداری لغت، مانع از برخورداری ما نگردد. اگر یک بیت را نمی فهمیدیم، از بیت دیگر مفهومش را درمی یافتیم؛ آزادترین گشت و گذار بود. از همانجا بود که خواندن گلستان مرا به سوی تقلید از سبک مسجّع سوق داد که بعد، وقتی در دبستان انشا می نوشتم، آن را به کار می بردم.
قلمرو فکری:
بروید یار زیبا و خوش چهرۀ ما را با سخنان شیرین و ترانه های خوش آهنگ، به خانه بازگردانید.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
خوش وقت |
خوشبخت |
پالیز |
باغ، جالیز |
مسجّع |
سخنی که دارای سجع باشد، آهنگین |
||
سوق داد |
هدایت کرد |
قلمرو ادبی:
پالیز و بوته و شاخ ß مراعات نظیر (تناسب)
لغت و کلام و معنی و کلمات ß مراعات نظیر (تناسب)
چریدن ß کنایه از بهره بردن
پالیز سعدی ß استعاره از آثار سعدی
بوته ß آرایۀ تکرار و استعاره از حکایت و شعر
شاخ ß آرایۀ تکرار و استعاره از جمله و بیت
مفهوم:
لذت بردن از شعر و خوش قریحه بودن
از لحاظ آشنایی با ادبیات، سعدی برای من به منزلۀ شیر «آغوز» بود برای طفل که پایۀ عضله و استخوان بندی او را می نهد. ذوق ادبی من از همان آغاز با آشنایی با این آثار، پُر توقّع شد و خود را بر سکّوی بلندی قرار داد. از آنجا که مربّیِ کارآزموده ای نداشتم، در همین کورمال کورمالِ ادبی آغاز به راه رفتن کردم. بعدها اگر به خود جرئت دادم که چیزهایی بنویسم، از همین آموختن سرِخود و رهنوردیِ تنهاوش بود که:
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
به منزلۀ |
مانندِ، در حکمِ |
عضله |
ماهیچه |
پُر توقّع |
پُر ادّعا، بسیارخواه |
کورمال کورمال |
با احتیاط راه رفتن |
سرِ خود |
خودمختار، رها، آزاد |
ره نوردیِ تنهاوش |
پیمودن منحصر به فرد راه |
آغوز |
اوّلین شیری که یک ماده به نوزادش می دهد و سرشار از مواد مقوّی است |
قلمرو ادبی:
سعدی ß مجاز از آثار سعدی
آثار سعدی مانند شیر آغوز ß تشبیه
ذوق ادبی پُر توقّع شود ß تشخیص و استعاره
کارآزموده ß کنایه از با تجربه
کورمال کورمال ß کنایه از حرکت با احتیاط
مفهوم:
تلاش فردی و تجربۀ شخصی
«به حرص ار شربتی خوردم، مگیر از من که بد کردم بیابان بود و تابستان و آب سرد و استسقا»
قلمرو فکری:
اگر از روی حرص و طمع ، خطا و اشتباهی از من سر زد، مرا بازخواست نکن؛ زیرا من مانند آدم بسیار تشنه ای هستم که در فصل تابستان در بیابانی گرم قرار گرفته باشد و آب سردی در مقابلش باشد، ناچار از آن آب می خورد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
به حرص |
از روی طمع |
ار |
مخفّف اگر |
مگیر |
بازخواست نکن |
||
استسقا |
نام مرضی که بیمار، آب بسیار خواهد |
قلمرو ادبی:
خوردن شربت ß کنایه از خطا و اشتباه
مصراع دوم ß کنایه از اضطرار
شربت و آب سرد و استسقا ß مراعات نظیر
بد و بود ß جناس ناقص افزایشی
واج آرایی حرف «و»
مفهوم:
ناگزیری از انجام خطا و فراهم بودن شرایط و بی اختیاری انسان